حالا چهار هفته تمام میشود که نیستی. من کشف میکنم که دلم برایت تنگ شده. توی مهمانی وقتی همه توی سالن در حال خنده و شوخی هستند، میروم توی اتاق و از شدت دلتنگی گریه میکنم.نیستی که اینها را ببینی. نیستی که ببینی چهطور نگرانت شدهام. اصلا این روزها انگار هیچکس نیست، همه یا به مسافرت رفتهاند یا مردهاند. تو هم که زندانی شدهای. تابستان عجیبی است!!! ه
Wednesday, July 8, 2009
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
2 comments:
:( chera tamum esh nemikonan ... khaste shodima ... be ruzi fekr kon ke zendani nist dige ... kheili bayad rooze khoshhali bashe na? love u hon
bebin vaghty dare gerye mikoni fek kon ke golgol jaan hug et karde ;) miduni ke man har kasio hug nemikonam, faghat jigar haaro!
Post a Comment