میبینم که خسته شده و ترجیح میدهم که چیزی نگویم. با خودم فکر میکنم که گفتن «غصه نخور» باعث نمیشود که غصه نخورد. همینجوری وبلاگش را میخوانم و تصورش میکنم که توی کتابخانه دانشگاه نشسته. یک لباس صورتی تنش کرده. یک بلوز آستین کوتاه صورتی، لابد با یک شلوار برمودای آبی کمرنگ. عجب فکرهای خندهداری میکنم. و جالب اینجاست که این فکرها هیچ چیزی را هم عوض نمیکند. همینجوری برای خودم بهش فکر میکنم و نمیتوانم کاری بکنم که کمتر غصه بخورد. یک کم دعا میکنم. در حقیقت چیزی نمیگویم، اما خدا میفهمد که دارم دعایش میکنم. ه
Wednesday, July 8, 2009
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
1 comment:
ghoorbaaghe... enghad ketabkhune haye inja sarde ke ... bayad ba paatoo o ina berim toosh
Love Love
Post a Comment