Tuesday, April 6, 2010

اهداء عضو

قلب آدم‌ها یک تکه گوشت نیست، یک مشت براده آهن است. اگر کسی را دوست داشته باشی براده‌ها توی سینه‌ات به آن سویی پرواز می‌کنند که به آن آدم نزدیک‌تر است. مثل گل‌های آفتابگردان که مدام سرشان را به سوی خورشید می‌گردانند، براده‌های کوفتی مدام توی آن فضای تنگ میان دنده‌ها، در شلوغی آن همه رگ و لوله و اندام‌های تنفسی، می‌چرخند تا در کمترین فاصله از آن آهن‌ربای عزیز قرار گیرند.
قلب‌ها نمی‌شکنند، فقط گاهی آهن‌ربای عزیز با آنها همان کاری را می‌کند که بچه‌های مدرسه‌ای در کلاس علوم با براده‌های آهن می‌کنند. بچه‌ها براده‌ها را روی کاغذ می‌ریزند و آهن‌ربایی را زیر کاغذ تکان تکان می‌دهند. براده‌های روی کاغذ به عشق آن آهن‌ربای نامرئی به جلز ولز می‌افتند و آنقدر روی کاغذ به این سو و آن سو می‌دوند تا بچه بازیگوش خسته شود. بعد بی‌جان و خسته روی کاغذ مثل یک مشت خاک بی‌ارزش باقی می‌مانند، در حالیکه توی ذهنشان خاطرات آن بستگی شیرین با آهن‌ربای نامرئی را مرور می‌کنند.

قلب‌ها یک مشت براده آهنند! من مال خودم را بعد از مرگ، به قصد ارتقای استانداردهای آموزش، به یک مدرسه اهدا خواهم کرد. ه