Tuesday, July 7, 2009

سرنوشت نوادگان جومونگ چه خواهد شد؟ ه

من آدم خنده‌داری هستم. از بعضی چیزها به خاطر حس نوستالژیکی که بهم میدهند خوشم می‌آید. مثلا از خریدن روزنامه عصر و از نامه نوشتن روی کاغذ یا از بافتنی کردن. خودم خوب می‌دانم که این چیزها دیگر قدیمی شده‌اند. همه روزنامه‌های نسخه الکترونیکی دارند و به جای نامه نوشتن می‌شود ای-میل فرستاد که هم سریع‌تر است و هم راحت‌تر. بافتنی کردن هم دیگر به صرفه نیست. الآن توی بازار همه جور لباس کاموا هست. الآن توی بازار از همه چیز همه جورش هست.
این روزها توی خیلی از سایتها نسخه دی-وی-دی فیلم‌های پرطرفدار را تبلیغ می‌کنند. قسمت‌های پایانی سریال لاست با زیرنویس فارسی، سریال جذاب فرار از زندان، مستندی از زندگی جادوگران و اووووه تا دلت بخواهد چیزهای جورواجور هست. من معمولا به این تبلیغات بی‌علاقه و سرسری نگاهی می‌اندازم و بعد می‌روم سراغ چیزهای مورد علاقه خودم. اما گاهی که می‌بینم سریال جومونگ ۳ را تبلیغ کرده‌اند ...یکجوری ... انگار خجالت می‌کشم. به جای آن کسی که این تبلیغ را گذاشته خجالت می‌کشم و تازه طرف برای جذب مشتری آن بالا پرسیده که «سرنوشت نوادگان جومونگ چه خواهد شد؟». این جور وقت‌ها احساسم مثل احساس عابری است که توی شلوغ‌ترین میدان شهر با یک دستفروش لباس زیر زنانه روبرو شده است.
خوب که فکر می‌کنم می‌بینم این خجالت ناخودآگاهم هم ریشه در گذشته ها دارد. همان‌وقت‌هایی که هنوز خبری از ای-میل نبود. بابای خانه روزنامه عصر می‌خواند و مامان خانه هم بافتنی می‌بافت. همه دور هم می‌نشستیم روبروی تلویزیونی که همیشه خدا داشت یک سریال مبتذل چینی یا ژاپنی می‌داد که تویش یک آدمی مثل جومونگ به اسم پومونگ یا تومونگ داشت با ظلم و بدی می‌جنگید و ما هم که نه ماهواره داشتیم و نه ویدئو می‌نشستیم و با اندوه نگاهش می‌کردیم. ه

No comments: