Saturday, July 18, 2009

مرا به دیدن درخت‌ها ببر... ه

یادت هست که بالای آن درخت اتراق کرده بودیم؟ آنجا که مثل خانه دکتر ارنست بود؟ هیچ‌کس هم ما را نمی‌دید. لابلای آن برگ‌های سبزی که هوش از سر آدم می‌بردند، آن‌چنان آرامشی بود که نگو و نپرس. یادت هست؟ یادت هست؟
کاش همان‌جا مانده بودیم. آن‌جا هیچ‌کس پیدایمان نمی‌کرد. آنجا خبری از این همه وحشت نبود. آنجا فقط من و تو بودیم و آن درخت سرسبز زیبا.
...
روزی می‌رسد که در آن دوباره با هم از درخت‌ها بالا می‌رویم. من سر می‌گذارم روی شانه‌ات و تا ابد به صدای باد گوش می‌دهم. ه

3 comments:

ea said...

...دلم گرفت

Lily said...

دختر خوشگل ما رو ... چه چتری هات بهت میاد. هه هه واسه ی عوض کردن موضوع !! ببین باید بهم رشوه بدی تا نگم شبیه هم هستین. هاها! راستی ... امید که هنوز باهاته؟ انرژی مثبت؟ هستن هنوز؟ سلام من رو برسووووون

Anonymous said...

vaaay che naaaze axetoon, baba chatry ro !
ye soal ! ki ax gerefte ?:D