Tuesday, November 27, 2007

اولین نوشته این بلاگ که در حد پودر رختشویی تاژ کف تولید میکند!ه

اخیراً خیلی چیزها تو زندگی من عوض شده؛ البته بعید نیست که این همه تغییرات اصلا ً نمود خارجی نداشته باشه، اما من که تنها بنی بشری هستم که به درون خودم واقفم خوب خبر دارم که هر روز دارم بیشتر و بیشتر تغییر می کنم. اینا رو گفتم که بعدش بگم با این همه عوض شدن دیگه اصلاً امکان نداشت که تو وبلاگ قبلیم چیزی بنویسم، چون اونجا برام خیلی خیلی بیگانه شده بود. یا اگه بخوام بهتر بگم یه جوری شده بود ... مثل ... مثل خاطراتی که دلت می خواد فراموش کنی و به همین خاطر هم مجبوری ازشون دور بشی. این جوری شد که تصمیم گرفتم درش رو تخته کنم و برم یه جای دیگه.ه
باز کردن این بلاگ از اون کارایی بود که قبلاً صد سال سیاه هم امکان نداشت انجام بدم. قبلاً جرأتش رو نداشتم نوشته هام رو جایی بنویسم که اینجوری به اسم و رسمم مزین شده باشه. یه چیزی حدود شش ماه هم هست که دارم استخاره می گیرم ببینم اینجا رو باز کنم یا نه ... البته نه به خاطر این قضیه اسم و این چیزا، فقط به خاطر اینکه آدمی که مثل من که یهو این قدر عوض میشه (شما ها دقیقاً نمی دونید که چه قدرعوض شدم، اما من تضمین می کنم که زیاد عوض شده باشم) دیگه نمی تونه خیلی راحت هر چیزی به ذهنش میرسه رو بنویسه، چون هر فکری که تو ذهنش پا می گیره اول از همه خودش رو متعجب می کنه. به خودش میگه:« تو که تا همین دیروز عکس این حرفها رو میزدی، نون به نرخ روز خور شدی؟؟» ... همین جوری روز به روز میگذره و آدم چون مدام با خودش درگیره یه خط هم نمی نویسه، حتی دیگه اون جوری ها فکر هم نمی کنه ... تا اینکه یه روز خسته می شه و به خودش جواب میده که :« آره. نون به نرخ روز خور شدم، اعتراضی داری؟؟؟»ه
همه این چیزایی که گفتم برای من هم اتفاق افتاد. دقیقاً همین دیروز بود که من بالاخره با خودم کنار اومدم و اینجا رو باز کردم و امروز ناگهان یادم اومد که مدتیه دلم می خواد راجع به زندگی یه چیزی بنویسم و خوب ... حالا هم این همه روده درازی کردم که بتونم راجع به زندگی بنویسم. ه
میدونی؟؟؟ آدمی مثل من به 23 سال زمان احتیاج داره تا بتونه بفهمه که زندگی نه خوبه، نه بد. زندگی یه پدیده کاملاً خنثی است که آدمها از روی کج سلیقگی صفتهایی مثل خوب و بد یا زشت و زیبا رو بهش نسبت میدن. زندگی مجموعه ای از همه چیزهای ممکنه که هر کدوم از ما آدمها یه چیزی ازش برداشتیم. این می تونه نشانه ظریفی از حماقت باشه اگه کسی که چیز خوبی رو برداشته بگه زندگی خوبه چون چیزای خوبش به من رسیده یا برعکس. نمی دونم چه قدر تونستم این قضیه رو خوب توضیح بدم ... فکر میکنم اگه میتونستم خوب توضیح بدم، این ایده پتانسیل این رو داشت که باعث بشه همتون کف کنید. حالا خداییش هیچ کدومتون کف نکردین؟؟؟

Saturday, November 24, 2007

به زودی !!!!!ه

به زودی در این مکان افکارمان را به اطلاع عموم خواهیم رساند !!!ه