Tuesday, December 29, 2009

غنیمت

از
به خون‌خفته سرداری در میدان نبرد
یکی کلاهخود و سپر برداشت
دیگری شمشیر آبدیده و خنجر
من
فریاد برداشتم از حنجره‌اش

کمیل قاسمی

Tuesday, December 15, 2009

باور کنید... من زنده نیستم...ه

می‌گه که می‌خواد یقه من رو بگیره! تا جایی که به من مربوط می‌شه اگه دلش میخواد می‌تونه این کار رو بکنه. اگه فک می کنه که این کار چیزی رو عوض می‌کنه. حتی این هم ترجیح داره به اینکه به آدم بگن «قوی باش». این عبارت امری دو کلمه ای مثل فحش می‌مونه. مثل اینه که به کسی که ناگهان کشف کرده که فلج شده و نمی تونه راه بره بگی «راه برو».

این نوشته مخاطب نداره. اما اگه کسی می‌خواد یقه من رو بگیره بیاد بگیره. فقط باید قول بده یادش نره که این آدم ۲۵ساله خسته و داغون از اول ۲۵ ساله و خسته و داغون نبوده. می‌فهمی منظورم رو؟ اگه قول بده این رو یادش بمونه می‌تونه بیاد و گردن من رو گوش تا گوش ببره.

پ.ن. خدای عزیزم. خیال می‌کنم اگه حرف از گذشته بشه تو باز هم بدهکار می‌شی. بهتر نیست یک کمی از بدهی‌ات رو همین الان با من صاف کنی؟

پ.ن. جدی نگیرید. در شرایط بحرانی‌ای به سر می‌برم. یکی دو هفته دیگه بهتر می‌شم. دوستتون دارم. خیلی. ه

Sunday, December 13, 2009

هیچی!! بازم مثل همیشه. ه

با همه عالم و آدم دعوا کرده، کلی خوابیده، کلی غذا خورده و آخر سر دیده که هیچ‌چیز تغییری نکرده.
دلش گرفته بوده. فقط به خاطر بازی کامپیوتری جدیدش بوده که خودکشی نکرده.
وقتی اون هم تموم بشه...
اون‌وقت چی؟


سالاد! ه

این یادداشت کوتاه را تقدیم می‌کنم به سالادهای جورواجور مریم که طعمشان تا مدتی توی دهن آدم باقی‌ می‌ماند.
ه

Saturday, December 12, 2009

زمان

زمان رو می‌شه به سه بخش تفسیم کرد:
زمانی که از دست رفته.
زمانی که از دست می‌ره.
و زمانی که از دست خواهد رفت.
ه

یک تکه چمن... فقط یک تکه چمن... ه

می‌دونی؟ گاهی آدم حس می‌کنه که قلبش داره کنه می‌شه. که دیگه تحمل نداره و دلش فقط یک تکه چمن می‌خواد دور از اون‌جایی که هست. که بره اونجا بشینه و آروم بگیره. آفتاب باشه و بشه نفس کشید.
گاهی آدم همچین چیزایی رو می‌خواد.
ه


I want to break free
I want to break free
I want to break free from your lies
You're so self satisfied I don't need you
Ive got to break free
God knows God knows I want to break free

بله. خداوند می دونه که آدم گاهی دلش همچین چیزی می خواد. ه

Wednesday, December 9, 2009

لعنت خدا بر شخص بی‌پدرمادر! ... بزن زنگو!!! ه

ر اجع به م. ت. از دانشجویان آن دان‌شگاه ضدانقلاب بی‌ریشه باید بگویم که خوب آدم اگر مرد باشد و لباس زن‌ان‌ه بپوشد خیلی بهتر از کسی است که ذره‌ای انسانیت ندارد و لباس مردانه می‌پوشد و می‌رود توی خیابان با ب‌ات‌وم می افتد به جان زن و دختر مردم. به نظر این بنده حقیر اگر کسی آدم باشد و لباس هم نداشته باشد باز بهتر از کسی است که حیوان است و لباس آدمیزاد می‌پوشد، حالا زن‌ان‌ه یا مردانه. در همین رابطه باید اشاره کنم که اگه کسی خواست با لباس زن‌ان‌ه ف‌رار کند بهتر است صورتش را تراشیده باشد. ضمنا به آن خ‌ب‌رگ‌زاری فخیمه یادآوری می‌کنم که چیزی به اسم اخراج به دلیل چ‌هار ترم م‌توال‌ی معدل زی‌ر ده نداریم و در قوانین اموزشی ذکر شده که اگر کسی سه ترم متوالی مشروط بشود اخراج می‌شود. اگر معدلش زیر ده باشد سر دو ترم هم اخراج می‌شود، تا جایی که من می‌دانم البته. حالا ممکن است که اشتباه کرده باشم و اگه این‌طور باشد باید بر من ببخشایید چرا که این همه تبلیغات مسموم که در جامعه موج میزند باعث شده من اندکی از ا ر ز ش ها فاصله بگیرم. خداوند دشمنان را به خاک ذلت بکشاند ان‌شاءالله! ه

Tuesday, December 8, 2009

و تو چه می‌دانی این چیزی که من می‌گویم یعنی چی؟ ه

این نزدیکی که با این‌ها احساس می‌کنی را هیچ‌جای دیگر پیدا نخواهی کرد. یک کافی‌شاپ کوچک و آدم‌هایی که همین که کنارشان می‌نشینی دیگر همه‌چیز اهمیتش را از دست می‌دهد. آخر سر همین‌چیزها می‌ماند، افتخار اینکه من چهار تا آدم را می‌شناختم که دیدنشان یا شنیدن صدایشان شادم می‌کرد. حتی از پشت تلفن... اوه... تو چه می‌دانی این چیزی که من می‌گویم یعنی چی؟؟؟‌ :) ه

Friday, December 4, 2009

"You were there,
I was not alone..."

Tuesday, December 1, 2009

:)

صدایش از پشت تلفن می‌آید. تابستانی، هر وقت شب‌ها دلم حسابی می‌گرفت، مریم بهش زنگ می‌زد. هیچ‌وقت هم نمی‌گفت که الآن دیروقت است. این‌قدر چرت و پرت می‌گفت که از خنده روده بر می‌شدم. دوست مهربانی است. برای خودش پسر خوبی است. فقط حیف که کادوهای تولدش را دوست نداشت. ه