از حمام آمده بودم. اینجوری که هنوز پوست همه تنم خیس بود و از موهایم آب میچکید. خودم را توی آیینه نگاه کردم و دیدم که خوشگلم. حوله را از دور تنم باز کردم و یهو به ذهنم رسید که «جوان و تازه مثل یک اسب سالم... مثل فروفرو، اسب ورونسکی توی کتاب اناکارنینا، همانجوری مثل فروفرو که بیعیب نبود، اما خیلی خوب بود». بعد زدم زیر خنده. هیچ اسکلی توی دنیا خودش را به اسبها تشبیه نمیکند، به خیالم. بعدترش که خندهام تمام شد... میدانی؟ دلم برای تو سوخت. تصویر توی آیینه مال تو بود. داشت مال تو میشد. حالا دیگر فقط مال خودم است.
اشکالی ندارد. من خودم هم اینجوری راحتترم. ه
اشکالی ندارد. من خودم هم اینجوری راحتترم. ه
No comments:
Post a Comment