Saturday, July 3, 2010

دلم می‌خواست بیایم خانه‌تان. دراز بکشیم کنار هم و خاله‌زنکی کنیم. شاید بعدترش هم خوابمان می‌برد و بعد یک چیزی می‌خوردیم و من بر می‌گشتم. نقشه خوبی بود. از این حال بی‌حالیم هم در می‌آمدم. زنگ زدم که برنامه بگذاریم.
جواب ندادی.

این روزها چه‌قدر تلفن‌هایم بی‌جواب می‌مانند. ه

No comments: