Friday, July 2, 2010

که مردگان این سال عاشقترین زندگان بودند* ه

مریم دکلمه پرویز مشکاتیان گذاشته. خراسانی می‌خواند و من را یاد بابا می‌اندازد. دارم توی ریدرم سورس‌های بیشتری سابسکرایب می‌کنم. (ای تو روح همه‌مان با این فارسی حرف زدنمان. توی بانک داشتم مقاله می‌خواندم که پیرمرد بغلی گفت «خانوم دیگه انگلیسی زبون اول این مملکته. دیگه باید قبول کرد.» بعد من انگار یهو یه چیزی تو وجودم شکست. دلم خواست گریه کنم. اما خندیدم و گفتم «آره، درست می‌فرمایید.») پرویز مشکاتیان می‌خواند: چره که بهتر از ای هيچی خونبهای مو نیست... دلم می‌خواست بروم خراسان را بگردم. مردمش را ببینم. آدم‌های مثل بابا و عمه را که توی کویر عاشق می‌شوند و شعر می‌گویند و نان می‌پزند و دوتار می‌نوازند. آ دم‌های مثل بابا و عمه را که با بچه هایشان قشنگ قشنگ حرف می‌زنند و وقتی می‌میرند آدم‌ها دلشان برایشان تنگ می‌شود. مثل خود مشکاتیان که وقتی مرد تو از بند هفت زنگ زدی و گفتی که هم‌بندیم دارد برای مشکاتیان گریه می‌کند. دارم سورسهای تازه سابسکرایب می‌کنم. می‌رسم به بلاگ «قوزک پای چپ یک زرّافه‌ی ایده‌آلیست که در یک عصر پاییزی سیگارش تمام شده می‌خارد». سابسکرایب نمی‌کنم. از لج تو که همه بند‌های زندان را باهات آمدم و اینجور فارغ از منی، فقط چون تو چند بار از این بلاگ مطلب شر کرده‌ای، سابسکرایب نمی‌کنم. پرویز مشکاتیان می‌گوید: یقین درم اثر امشو به های های مو نیست... که یار مسته و گوشش به گریه‌های مو نیست. یاد بابا چشم‌هایم را غلغلک می دهد. فرزانه عاقل ظاهر می شود، می‌گوید: «آدم‌های مرده را باید ول کنی که بروند، فقط چون برگشتنی نیستند. هر کسی هم که برنگردد مرده است. باشد؟» من سرم را پایین می‌اندازم. بعد بلاگ زرافه را هم سابسکرایب می‌کنم.
مشکاتیان خواندنش را تمام کرده. ه

*شاملو

1 comment: