Tuesday, October 13, 2009

شاید برای من تمام شده باشد! ه

مشهد شهری است که با همه وجودم از آن متنفرم. با این همه دارم می‌روم آنجا. دنبال هیچ چیزی هم نیستم. حتی اینکه خوش بگذرد مثلاً. روحم را مثل لباسی که مناسب سفر نیست آویزان می‌کنم توی کمد و می روم. وقتی برگردم می‌بینی که خاطره تو را هم توی کمد هتل گذاشته‌ام. مثل شیء بی‌ارزشی که آدم در آخرین لحظه تصمیم می‌گیرد این را نمی‌برم. بگذار جا برای سوغاتی‌های تازه باز شود. مثل چیزی که آدم می‌داند بهترش را از هر بنجل‌فروشی و به نازل‌ترین قیمت می‌شود خرید.

مشهد شهری است که با همه وجودم از آن متنفرم. می‌روم که خاطره تو را آنجا بگذارم و برگردم. ه