یک بار با ستاره رفتم یک تئاتری که الآن اسمش را یادم نمیأید (شاید چیزی مثل جوری دیگر بود مثلا) اما تئاتر واقعا خوبی بود. چند اپیزود داشت و در یکی از اپیزودها زندگی خانوادهای را نشان میداد. هر کدام از اعضای این خانواده وقتی با بقیه اعضا حرف میزد منظور اصلیش را برای تماشاگران میگفت. مثلا مادر خانه به پسرش میگفت: عزیزم چرا گوشی تلفن رو جواب نمیدی؟ و بعد بلافاصله میگفت: عوضی نفهم اون گوشی تلفن کوفتی رو بردار تا نزدمش توی سرت!!
در زندگی همه ما همچین اتفاقی میافته. گاهی به کسی میگیم نازنین که میخوایم سر به تنش نباشه فقط به این خاطر که جرأت نداریم احساس واقعیمون رو نشون بدیم. یادمه وقتی تافل دادم سر اسپیکینگ زمان اولین تستم رو نتونستم کنترل کنم و کلا گند خورد به همه تستهای اسپیکینگم. وقتی از امتحان اومدم به همه گفتم که امتحانم رو خیلی بدتر از اونی که فکر میکردم دادم. یکی از دوستهام که نمیدونم چرا همیشه یه جور رقابت خیلی دوستانه با من داره با لحنی که آسودگی خیال ازش فوران میکرد بهم اطمینان داد که خیلی ناراحت شده که من امتحانم رو گند زدم. خوب من مطمئنم که اگه میتونست در جا احساسش رو بهم بگه مثلا میگفت: آخیش! خیالم راحت شد! طبیعتا بعدا وقتی نمره من بد نشد (یعنی چیز گندی نشد) با قیافه فوقالعاده ناامیدی بهم گفت: خداروشکر! من میدونستم که دروغ میگی که امتحانت رو بد دادی!!!
آدمهایی که اینجوری دروغ میگن بد نیستند، اتفاقا خیلی هم مردمدار و مودبند که نمیخوان کسی از دستشون ناراحت بشه. اما قضیه اینه که برای من همیشه شنیدن اصل قضیه از زبون طرف مقابلم خیلی شیرینتر از حدس زدنشه. یعنی واقعا رک و پوستکنده بودن رو ترجیح میدم.
اینا رو گفتم چون امروز از من پرسیدی: کی پس میری پیش دکتر خودت که قرص بگیری؟ مثل این بود که گفته باشی: تحملت رو ندارم. لااقل برو قرصات رو بگیر که یک کمی قابل تحملتر بشی!!
کاش همین دومی را گفته بودی
در زندگی همه ما همچین اتفاقی میافته. گاهی به کسی میگیم نازنین که میخوایم سر به تنش نباشه فقط به این خاطر که جرأت نداریم احساس واقعیمون رو نشون بدیم. یادمه وقتی تافل دادم سر اسپیکینگ زمان اولین تستم رو نتونستم کنترل کنم و کلا گند خورد به همه تستهای اسپیکینگم. وقتی از امتحان اومدم به همه گفتم که امتحانم رو خیلی بدتر از اونی که فکر میکردم دادم. یکی از دوستهام که نمیدونم چرا همیشه یه جور رقابت خیلی دوستانه با من داره با لحنی که آسودگی خیال ازش فوران میکرد بهم اطمینان داد که خیلی ناراحت شده که من امتحانم رو گند زدم. خوب من مطمئنم که اگه میتونست در جا احساسش رو بهم بگه مثلا میگفت: آخیش! خیالم راحت شد! طبیعتا بعدا وقتی نمره من بد نشد (یعنی چیز گندی نشد) با قیافه فوقالعاده ناامیدی بهم گفت: خداروشکر! من میدونستم که دروغ میگی که امتحانت رو بد دادی!!!
آدمهایی که اینجوری دروغ میگن بد نیستند، اتفاقا خیلی هم مردمدار و مودبند که نمیخوان کسی از دستشون ناراحت بشه. اما قضیه اینه که برای من همیشه شنیدن اصل قضیه از زبون طرف مقابلم خیلی شیرینتر از حدس زدنشه. یعنی واقعا رک و پوستکنده بودن رو ترجیح میدم.
اینا رو گفتم چون امروز از من پرسیدی: کی پس میری پیش دکتر خودت که قرص بگیری؟ مثل این بود که گفته باشی: تحملت رو ندارم. لااقل برو قرصات رو بگیر که یک کمی قابل تحملتر بشی!!
کاش همین دومی را گفته بودی
1 comment:
delam taatr mikhaaaaaaaaaaaad :(
delam baa Farzaneh taatr raftan mikhaaaad :(
Post a Comment