نميتواند تحمل كند كه پاي تلويزيون بنشيند و خبر شكنجهها و اعدامها را بشنود. نميتواند بنشيند و تحمل كند كه صداي فرياد فلانكس را توي يك برنامه تلويزيوني پخش كنند و ... صداي فريادش... صداي درد باشد. صداي درد. صداي درد ميداني كه چيست؟ ميداني؟
نه! نميداني! او هم نميداند... يعني وقتهايي هست كه آدم را ميزنند و آدم تحقير ميشود، بعد ميتواند فرياد بزند يا نزند اما وقتهايي هم هست كه آدم را ميزنند و آدم نميتواند فرياد نزند، چون مثلا دستي دارد ميشكند يا پايي يا ... چه ميداند؟ او كه اينها را تجربه نكرده... اما نميتواند همان لحظه اتاق را ترك نكند و نرود توي تخت كهنهاي كه حالا بيصاحب افتاده گريه را سر ندهد. نميتواند. نميتواند...
ميگويد گريه نكن. من دعا كردهام. نگرانش نباش. مي گويم نگرانش نيستم. شايد دروغ ميگويم. اما نه!! واقعا هم آنچنان نگرانش نيستم، لااقل گاهي زنگ ميزند و از من كتاب برنامهنويسي سيستمهاي هوشمند ميخواهد. گاهي زنگ ميزند و از صدايش ميفهمم كه الآن كلافه است، الآن خسته است، الآن خوشحال است، الآن... الآن... الآني كه هفت دقيقه طول ميكشد. الآني كه هفت دقيقه ناقابل طول ميكشد و در آن انگار كسي پنجرهاي را باز ميكند. پنجره كوچكي را ... يك دريچه را... رو به زشتي اتاق بزرگي كه در آن بهترينها يا زندانياند يا كشته شدهاند. اتاقي كه در آن همه قرباني شكنجه و تجاوزند. اتاقي كه ساكنانش مرگ و درد را از نزديك و با گوشت و پوستشان حس ميكنند.
نه! نگرانش نيستم. هرچند ميدانم براي او حقارت فضاي يك سلول چند متري ديوانهكننده است. اما لااقل زنده است و مدتهاست كه براي بازجويي نرفته. هرچند در همان اتاق وحشتزا ساكن است، اما همه ما ميدانيم كه چند متر آنطرفتر از اين دريچه فجايع بزرگتري در جريانند. بزرگتر از تنهايي كه مجبورش ميكند با پوست پرتقال كاردستي درست كند. بزرگتر از دلتنگي كه صدايش را ميلرزاند. بزرگتر از ترس و نگراني. بزرگتر از...
نبايد صداي فرياد كسي كه شكنجه ميشود را به همين راحتي از تلويزيون پخش كنند. گوشهاي من تحمل شنيدن چنين صدايي را ندارند. نه... ندارند. آنهم بعد از صداي تو ... صداي تو كه در آن ميشود تمام انتظار هفته گذشتهات براي نوبت تلفن را تشخيص داد. صداي تو كه ثانيهها را ميشمرد. صداي تو كه ميخواهد قوي باشد اما ...اما... ميلرزد... ميلرزد و دستت رو ميشود.
نگرانش نيستم. يعني فقط نگران او نيستم. آنهم با اين صداهاي فريادي كه هنوز هم دارند پخش ميكنند. مي گويد گريه نكن. يك روز درست ميشود. ميگويم كاش زودتر.
ميشنوي؟ زودتر! زودتر! زودتر!! خواهش ميكنم
نه! نميداني! او هم نميداند... يعني وقتهايي هست كه آدم را ميزنند و آدم تحقير ميشود، بعد ميتواند فرياد بزند يا نزند اما وقتهايي هم هست كه آدم را ميزنند و آدم نميتواند فرياد نزند، چون مثلا دستي دارد ميشكند يا پايي يا ... چه ميداند؟ او كه اينها را تجربه نكرده... اما نميتواند همان لحظه اتاق را ترك نكند و نرود توي تخت كهنهاي كه حالا بيصاحب افتاده گريه را سر ندهد. نميتواند. نميتواند...
ميگويد گريه نكن. من دعا كردهام. نگرانش نباش. مي گويم نگرانش نيستم. شايد دروغ ميگويم. اما نه!! واقعا هم آنچنان نگرانش نيستم، لااقل گاهي زنگ ميزند و از من كتاب برنامهنويسي سيستمهاي هوشمند ميخواهد. گاهي زنگ ميزند و از صدايش ميفهمم كه الآن كلافه است، الآن خسته است، الآن خوشحال است، الآن... الآن... الآني كه هفت دقيقه طول ميكشد. الآني كه هفت دقيقه ناقابل طول ميكشد و در آن انگار كسي پنجرهاي را باز ميكند. پنجره كوچكي را ... يك دريچه را... رو به زشتي اتاق بزرگي كه در آن بهترينها يا زندانياند يا كشته شدهاند. اتاقي كه در آن همه قرباني شكنجه و تجاوزند. اتاقي كه ساكنانش مرگ و درد را از نزديك و با گوشت و پوستشان حس ميكنند.
نه! نگرانش نيستم. هرچند ميدانم براي او حقارت فضاي يك سلول چند متري ديوانهكننده است. اما لااقل زنده است و مدتهاست كه براي بازجويي نرفته. هرچند در همان اتاق وحشتزا ساكن است، اما همه ما ميدانيم كه چند متر آنطرفتر از اين دريچه فجايع بزرگتري در جريانند. بزرگتر از تنهايي كه مجبورش ميكند با پوست پرتقال كاردستي درست كند. بزرگتر از دلتنگي كه صدايش را ميلرزاند. بزرگتر از ترس و نگراني. بزرگتر از...
نبايد صداي فرياد كسي كه شكنجه ميشود را به همين راحتي از تلويزيون پخش كنند. گوشهاي من تحمل شنيدن چنين صدايي را ندارند. نه... ندارند. آنهم بعد از صداي تو ... صداي تو كه در آن ميشود تمام انتظار هفته گذشتهات براي نوبت تلفن را تشخيص داد. صداي تو كه ثانيهها را ميشمرد. صداي تو كه ميخواهد قوي باشد اما ...اما... ميلرزد... ميلرزد و دستت رو ميشود.
نگرانش نيستم. يعني فقط نگران او نيستم. آنهم با اين صداهاي فريادي كه هنوز هم دارند پخش ميكنند. مي گويد گريه نكن. يك روز درست ميشود. ميگويم كاش زودتر.
ميشنوي؟ زودتر! زودتر! زودتر!! خواهش ميكنم
3 comments:
ghooorbaaaaghe
zang zadam nabooodiiiiid
nesfe shabi bebin che post haee miam mikhoonam ha ... in olaaagh ha vaghean in chiza ro tu tv pakhsh mikonan?
zooongiii ... miss u be khoda! be ki begam?
yaaani shekanjehaye khodeshoono az tv pakhsh mikonan????:O
azizaanam! shekanje haa ro VOA pakhsh mikard. albate maa ke VOA nemibinim, chon az in TV haaye dooroogh paraakan mibaashad. maa hame sedaa o simaa mibinim faghat :(
Post a Comment