Wednesday, December 22, 2010

خاب

يعني اون چيزي که الان مي‌خوام خوابه. اون مدلي که قديما مي‌خوابيدم که عين مردن موقت بود. حتي خسته نبودم يا شب نبود يا هر کوفت ديگه‌اي... فقط اينکه من دلم مي خواست بخوابم.که بگذره... بعد مي‌گذشت. حالا ديگه نمي‌شه. حالا بايد خسته باشم. بايد خيلي خسته باشم. بايد تاريک باشه. بايد به موقع باشه. بايد به اندازه باشه. بايد مثل همه باشه... ه

يه نوک خسته شده. ياد اون روزي افتاده که رو چمن‌ها نشسته بوده و روزنامه خونده بوده. اما نمي‌دونسته که قراره بعدش چي بشه. با خودش فک کرده که دوباره همون‌جوريه؟ بعد دلش خواب خواسته. خواب ها... خواب ...ه

پ.ن. ديشب ماه رو ديدين؟

No comments: