میشود که همه ما بدانیم کار درست کدام است. میشود که من بدانم، او بداند و همه آنهای دیگر هم بدانند که نمیشود. که اصلا نباید بشود. اما همینجوری که همه چیز همینقدر منطقی و مشخص است، میشود که من دلتنگ و عصبی بشوم. این را میفهمی؟
نمیفهمی. مثل من نبودهای که برای یک مدت طولانی تنها مایه آرامش زندگیات یک چیز مشخص باشد. یک چیزی که حالا مثل دیوانهها سرگشتهاش باشی. یک چیزی که به خاطرش چشمت را به روی هزار تا چیز دیگر بسته باشی. به روی هزار تا چیز بد که مدام خودشان را به تو نشان میدهند. چیزهایی که دیگران هم مدام نشانت میدهند. و تو هی نگاه نمیکنی. نگاه نمیکنی. نگاه نمیکنی. ه
من مثلا نمیبینم. شما هم ... شما هم دیگر چیزی نگویید. چیزی نگویید. باشد؟ ه
نمیفهمی. مثل من نبودهای که برای یک مدت طولانی تنها مایه آرامش زندگیات یک چیز مشخص باشد. یک چیزی که حالا مثل دیوانهها سرگشتهاش باشی. یک چیزی که به خاطرش چشمت را به روی هزار تا چیز دیگر بسته باشی. به روی هزار تا چیز بد که مدام خودشان را به تو نشان میدهند. چیزهایی که دیگران هم مدام نشانت میدهند. و تو هی نگاه نمیکنی. نگاه نمیکنی. نگاه نمیکنی. ه
من مثلا نمیبینم. شما هم ... شما هم دیگر چیزی نگویید. چیزی نگویید. باشد؟ ه
1 comment:
آخی عزیزم ... I feel you, esp the 2nd paragraph ... totally get it, in my own way ...
Post a Comment