Wednesday, November 17, 2010

عذاب وجدان

امروز یه دروغ گفتم که روزم رو به گند کشید. نه اینکه عذاب‌وجدانش رو گرفته باشم ها، نه. دروغ بی‌اهمیتی بود. اما... اما اینکه ... اینکه طرف فهمید. ه

آدمیه که من دوستش دارم. آدم خوبیه. به من اهمیت داده بوده و بعد از من دروغ شنیده و فهمیده که داره دروغ می‌شنوه. از اینکه مجبور شدم بهش دروغ بگم متاسفم اما بیشتر از اون از این متاسفم که دروغی گفته‌ام که به اندازه کافی هوشمندانه نبوده. فک نکنید طرف وقتی فهمیده به روم آورده و از این حرفا. نه! اصلا همچین آدمی نیست. اما... اما فک کنم همه ما لااقل حق داریم که اگه حقیقت رو نمی‌شنویم یه دروغ تابلو هم نشنویم. من لعنتی نمی‌تونستم حقیقت ماجرا رو براش توضیح بدم اما حق هم نداشتم که یه دروغ سرسری بگم. دروغ سرسری از همه انواع دروغ بدتره چون یه جور توهین به شعور طرف مقابل به حساب می‌آد. من خودم همیشه قربانی اینجور توهین‌ها بودم و می‌تونم تصور کنم که چه حالی داره...ه

متاسفم... واقعا متاسفم .ه

1 comment:

Lily said...

دیگه نبینم دروغ تابلو بگی ها ... حاجی ت کلی از دست این دروغ های تابلو کشیده! ولی اشکال نداره، بهت میاد دروغ هات هم درست و حسابی نباشن ... استعداد می خواد، داری؟