Wednesday, August 4, 2010

جان جان

يكي از همكارهايم هفته پيش عروسي كرده. هر وقت زنش زنگ مي‌زند گوشي را برمي‌دارد و مي‌رود بيرون از شركت با هم حرف مي‌زنند. ميز من دم در است، هميشه اولين جمله هايش را مي‌شنوم. معمولاً مي‌گويد: «سلام عزيزم. خوبي جان جان؟» با چه لحني هم مي‌گويد. دل آدم غنج مي‌زند.
چيزي كه خيلي خيلي دوست دارم حالتي است كه قيافه‌اش با ديدن اسم زنش روي گوشي موبايل به خود مي‌گيرد. آن شادي ناگهاني كه باعث مي‌شود چشم‌هايش برق بزند را دوست دارم. و تازه فقط من نيستم كه براي اين تلفن جواب دادن‌هاي آقاي همكار غش و ضعف مي‌كنم. تمام دخترهاي طبقه ما به زن آقاي همكار حسودي مي‌كنند. بس كه آن «جان جان» را با حس مي‌گويد. ه