Tuesday, August 3, 2010

:|

مي‌گويد: قهريد.؟ ه
مي‌گويم: اوهوم
مي‌گويد: چرا؟
تعريف مي‌كنم كه چرا قهريم. تازه نصف قابل تعريف كردن ماجرا را مي‌گويم. بعد ساكت مي‌شود. يك ربعي در سكوت مي‌گذرد. بعد وقتي دارد دنده را عوض مي‌كند مي گويد: تو خيلي آزادش گذاشتي. تو بايد جمعش مي‌كردي. ه
مي‌گويم. من ناراحت نيستم كه چرا فلان كار را كرده يا بيسار كار را. فقط اينكه اين طوري به من دروغ گفت. نامردي كرد كه اين طور دروغ گفت. ه
مي‌گويد: آره براي تو مهم نيست. اما ... تو زيادي آزادش گذاشتي. ه
چيزي نمي‌گويم. بعد باز سكوت مي‌شود. بعدترش، وقتي كه فكر مي‌كنم ديگر گذشته و تمام شده، ناگهان با صداي بغض‌آلود مي‌گويد: دلم را شكست. ه
خنده‌ام مي‌گيرد كه ماجراي ما دل او را شكسته. دل من چي؟ يعني حتي نفهميدم؟ دل من هم؟ يعني شكست؟

No comments: