skip to main | skip to sidebar

تراوشات یک ذهن دیوانه

Monday, November 23, 2009

ما و ماه

شب بود. داشتیم کنار هم راه می‌رفتیم. نگاه کردم دیدم ماه هلال است. سمت چپ ما توی آسمان آویزان بود.
ما بودیم و ماه.
همین‌جوری‌ها خوش می‌گذشت.
ه
Posted by FarzaneH at 12:06 PM
Labels: از قصه‌هاي او

No comments:

Post a Comment

Newer Post Older Post Home
Subscribe to: Post Comments (Atom)

Blog Archive

  • ►  2011 (17)
    • ►  February (2)
    • ►  January (15)
  • ►  2010 (95)
    • ►  December (10)
    • ►  November (10)
    • ►  October (10)
    • ►  September (9)
    • ►  August (14)
    • ►  July (18)
    • ►  June (8)
    • ►  May (1)
    • ►  April (1)
    • ►  March (5)
    • ►  February (2)
    • ►  January (7)
  • ▼  2009 (98)
    • ►  December (10)
    • ▼  November (8)
      • 3 a.m.
      • به پرنده کوچکم
      • ما و ماه
      • ه ... دستهایت را حلقه کن دور تنم. دور بازوهایم لطف...
      • من و آدرین و ستاره و گلشید. من و همه ما. همه ما
      • نه... تکان نخور... ه
      • خواب گل آناناس دیده‌ام.زرد بود و توی دستم که گرفتم...
      • آرزوهای بزرگ
    • ►  October (16)
    • ►  September (15)
    • ►  August (14)
    • ►  July (15)
    • ►  June (7)
    • ►  May (10)
    • ►  April (3)
  • ►  2007 (3)
    • ►  December (1)
    • ►  November (2)

About Me

FarzaneH
View my complete profile