Sunday, January 24, 2010

چندم؟ ه

اول. ما امروز برای نهار سبزیجات شقه‌شده و تهدیگ عدس‌پلو داشتیم. چیه؟ شدت خلاقیت این نهار تحت تأثیر قرارتون داد؟

دوم. عین آدمهایی که ناگهان حافظه از دست رفته‌اشون رو به دست می‌آرن، یاد دونه دونه عادت قدیمیم می‌افتم. نوشتن تو دفترهای جورواجورم، نقاشی رو برگه‌های یه رو سفید و کتاب خوندن. دارم آروم آروم خودم می‌شم. امروز رفته بودم سراغ کلاسور طرح‌هام که چشمم افتاد به این نقاشی (پایین). این نقاشی رو خرداد ۸۷ کشیده بودم. شاید این نقاشی از لحاظ سبک و شیوه طراحی هیچ چیز خاصی به حساب نیاد، اما از لحاظ مفهوم ...
وقتی این نقاشی رو می‌کشیدم عصر بود. من تو بیمارستان بودم، کنار تخت بابام رو یه صندلی لکنته آبی نشسته بودم و یه نور دلگیری از پنجره می‌تابید روی دفترم. این نقاشی تو خودش همه‌چیز رو داره. هر چیزی که از اون نقطه به بعد اتفاق افتاده. همه این ماه‌هایی که من گذروندم. مریضی‌های بابام. بیمارستان‌ رفتن‌های وقت و بی‌وقت. درخت‌های بید دارآباد. عصرهای کشداری که صرف پایان‌نامه‌ام می‌شد. روز مرگ پدرم. همه روزهای اون تابستون کشنده و آخر از همه این چند روز گذشته رو. همه رو تو خودش داره. اما بیشتر از همه اون روز عصری رو تو خودش داره که من پاهام رو از رو زمین بلند می‌کردم و نمی‌افتادم.


سوم. امروز با ستاره حرف زدم. تازه از خواب بیدار شده بود. من رو یاد بچه‌ها می‌انداخت، وقتی که تازه از خواب بعد‌ازظهر پا می‌شن، هنوز خواب‌آلود و آماده برای شیطونی‌های عصرگاهی.

چهارم. گاهی باید از خونه بیرون رفت. به بهانه دیدن فلانی و بهمانی. باید توی تاکسی تلفنی نشست و خیال کرد که پنجره ماشین شیشه تلویزیون است. تلویزیونی که دارد یک برنامه مستند از زندگی جاری در خیابان را نشانت می‌دهد. اصلا، من بدجوری به این «از پنجره به بیرون نگاه کردن» معتادم. اگر دلم گرفته باشد آرامم می کند.

پنجم. توی سینه‌اش یک غده بوده. حالا عمل کرده و معلوم شده که خوش‌خیم است. شوهرش نشسته بود و داشت صلوات‌هایی که نذر کرده بود را می‌فرستاد. من تسبیح شوهره را که می‌دیدم دلم می‌خواست بزنم زیر گریه. چیزی نیست، این گریه‌های وقت و بی‌وقت عوارض یک بیماری به اسم «سندروم خاطره» است.

ششم. من خوبم. سبک، مثل پر! ه

2 comments:

ea said...

in naghaashi fogholaadast!!
kaash to harum nemishodi, mohandese ma'dan nemishodi :(
naghashi mikeshidi o baraaye naghaashi haat daastaan mineveshti.
love u :*

Me said...

خوبه که حداقل خاطره‌ها یادت بیاد که ببینی واقعا طرف دوستت داشته یا یه آدم کثیف بوده