هزار بار به فکرش رسید که گوشی رو برداره و زنگ بزنه بهش، شاید دوباره همون آدم همیشگی رو پشت گوشی پیدا کنه. اما این کار رو نکرد، چون یادش میافتاد که آخرین حرفی که اون آدم پشت گوشی بهش زده مثل نقطه پایان میمونه. با خودش فکر کرد اگه دوباره این حرف رو پیش بکشه و این حرف رو بزنه، اونوقت از من دیگه هیچی نمیمونه. درجا به ذرات تشکیلدهندهام تجزیه میشم و این فرایند خیلی درد داره.
تحمل این همه درد رو نداشت، برای همین سعی میکرد فراموش کنه. ه
تحمل این همه درد رو نداشت، برای همین سعی میکرد فراموش کنه. ه
1 comment:
bache ha, bache ha, kheili kharin be khoda! ba'dan ghosse mikhorin ke chera oghaat etoon ro talkh kardin ... az man e pirezan beshnavin!
Post a Comment