خوب امروز یه اتفاق خوب برا من افتاده. من داشتم به یه ورطه خیلی هولناکی میافتادم که امروز خوشبختانه یه اتفاقی افتاد و من نجات پیدا کردم. حالا نپرسید که چی بود و کی بود که من دیگه توضیحی نمیدم. فقط میتونم این رو بگم که خیلی سرش غصه خوردم که البته خیلی هم مهم نیست. یعنی میگذره.
الآن احساس یه نوزاد رو دارم. احساس می کنم یه موجودی هستم در همون حد از توانایی و باید بشینم با خودم حساب کنم که میخوام با این زندگی که بهم دادن چی کار کنم. ممکن هم هست که نتونم هیچ کار خاصی بکنم اما حالا که زورکی این زندگی رو به ما دادن ما هم باید باهاش یه جوری کنار بیاییم دیگه.
یه چیز دیگه هم هست. امروز یه چیزی رو از دست دادم که خیلی برام ارزش داشت. فک میکردم تو مایههای معجزه الهی و این جور چیزا طبقهبندی میشه. اما امروز جلوی چشمم دود شد و رفت هوا. برا همین یه جوریم انگار که از سر یه دره با یه دست آویزونم به یه شاخه زپرتی که هر لحظه میتونه کنده بشه. خلاصه این چیزایی که گفتم اینه که برام دعا کنید. لطفا.ه
الآن احساس یه نوزاد رو دارم. احساس می کنم یه موجودی هستم در همون حد از توانایی و باید بشینم با خودم حساب کنم که میخوام با این زندگی که بهم دادن چی کار کنم. ممکن هم هست که نتونم هیچ کار خاصی بکنم اما حالا که زورکی این زندگی رو به ما دادن ما هم باید باهاش یه جوری کنار بیاییم دیگه.
یه چیز دیگه هم هست. امروز یه چیزی رو از دست دادم که خیلی برام ارزش داشت. فک میکردم تو مایههای معجزه الهی و این جور چیزا طبقهبندی میشه. اما امروز جلوی چشمم دود شد و رفت هوا. برا همین یه جوریم انگار که از سر یه دره با یه دست آویزونم به یه شاخه زپرتی که هر لحظه میتونه کنده بشه. خلاصه این چیزایی که گفتم اینه که برام دعا کنید. لطفا.ه
1 comment:
delam mikhad too 42 salegi bebinamet. be in fek kon ke to fereshte nisti.
Post a Comment