skip to main | skip to sidebar

تراوشات یک ذهن دیوانه

Tuesday, June 2, 2009

دیشب خواب آن مردکی را دیدم که آن‌جور دوستش داشته بودم. صبح که بیدار شدم چشم‌ها می‌ترسیدند باز شوند، نکند که واقعیت نبودنش را برای بار هزارم ببینم. ه
Posted by FarzaneH at 1:25 PM
Labels: از قصه‌هاي متفرقه, از قصه‌هاي من

No comments:

Post a Comment

Newer Post Older Post Home
Subscribe to: Post Comments (Atom)

Blog Archive

  • ►  2011 (17)
    • ►  February (2)
    • ►  January (15)
  • ►  2010 (95)
    • ►  December (10)
    • ►  November (10)
    • ►  October (10)
    • ►  September (9)
    • ►  August (14)
    • ►  July (18)
    • ►  June (8)
    • ►  May (1)
    • ►  April (1)
    • ►  March (5)
    • ►  February (2)
    • ►  January (7)
  • ▼  2009 (98)
    • ►  December (10)
    • ►  November (8)
    • ►  October (16)
    • ►  September (15)
    • ►  August (14)
    • ►  July (15)
    • ▼  June (7)
      • به من فکر کن... ه
      • نیست در شهر نگاری که دل از ما ببرد! ه
      • مثل شراب بود، براي كسي كه تا به حال ننوشيده باشدش....
      • قطعه 222
      • این آخرین تلاش دموکراتیک
      • خوب بودن ارزشش را دارد؟
      • دیشب خواب آن مردکی را دیدم که آن‌جور دوستش داشته ب...
    • ►  May (10)
    • ►  April (3)
  • ►  2007 (3)
    • ►  December (1)
    • ►  November (2)

About Me

FarzaneH
View my complete profile