یکم. میشه که ۲۴ ساعت تمام از درد معده به خودت بپیچی و نتونی هیچی بخوری. هی لرز کنی و نتونی از رختخواب در بیایی. تشنهات باشه و نتونی آب بخوری چون میترسی دوباره معده درد بگیری. نتونی طاقباز بخوابی چون حالت تهوع میگیری... بعد بری دکتر و یه آمپول بزنی و خوب شی. بعد فرداش گرسنه باشی مثل چی و بتونی صبونه بخوری. بعد صبونه چایی نبات بخوری با نون و پنیر تو یه سفره که کف اتاق پهن کردن و یه آفتاب خوبی هم از پنجره بتابه تو اتاق و نوستالژی صبونههای بچگی رو بگیری و یک حالی کنی که نگو و نپرس... بعد عین اسکلها به خدا بگی مرسی که مریض شده بودم بدفرم... بعد خدا از خنده بمیره... میگیری چی میگم؟ ه
دوم. میشه که خواب ماه ببینی. نه از این ماهها که سفیدن و گردن و دورنها... نه... از اون ماهها که گردن و عین توی کارتونها و نقاشیهای بچهها فقط دورشون یه چیزایی هست. یعنی تو یه دایره رو تصور کن که یکی رو محیطش یه چیزایی کشیده یعنی مثلا این ماهه با محتویاتش (؟). بعد تو ماهش خونه داشت، درخت داشت، بوته داشت، سگ داشت... بعد دو تا آدم هم داشت که یکیشون تو خونه زندگی میکرد. یکیشون هم سوار ماشینش بود داشت دور ماه میچرخید... بعد درخت و بوته و سگ داشتن برا خودشون خوشحال زندگی میکردن، اما اون دو تا آدم دور کلههاشون از این حباب ها گذاشته بودن یعنی که الان تو ماه اکسیژن نیست یهویی خفه نشیم ما ... فک کنم تاثیر کارتون
despicable me
بود... تازه تیکه جوکش این بود که از زمین که ما روش بودیم تا ماه یه جاده بود که من از توش رد شدم رفتم رو ماه... بعد رسیدم اونجا بگو چی دیدم؟ یعنی آخر خنده...دیدم بارنی هم اونجاست... بارنی... بارنی هاو آی مت یور مادر... فک کن... ولی یه چیزه خوبی بودها... یعنی صب که از خواب پا میشی میبینی که دیشب خواب دیدی که رو ماه بودی یه حال خوبی بهت دست میده انگار که تو بهشت بودی... ببین ... باید این خواب رو دیده باشی که بفهمی دارم چی میگم... با بارنی یا بی بارنی، باید این خواب رو ببینی! خیلی با حاله. ه
سوم: ما وقتی که دیگران رو قضاوت میکنیم یا نصیحت میکنیم خیلی عوضی میشیم. زیادهروی میکنیم. ما از سرزنش کردن دیگران یه جور سادیسمیه باحالی لذت میبریم. میدونی؟ کمتر کسی رو دیدم که لااقل گاهی اینجوری نشه. در واقع اصلا کسی رو ندیدم. بهترینهامون اونایی هستن که فک میکنن چون حق ندارن دیگران رو قضاوت کنن، پس بهتره به خودشون بر...ن. یعنی همچین موجوداتی هستیم ما آدما... خیلی داغونیم گاهی... ه
چهارم: نامه به کودکی که هرگز زاده نشد رو میخوندم. بعد هی با خودم فک میکردم که من این زنیکه فالاچی که این چیزا رو نوشته رو دوست دارم. دوست داشتم یه روزی یه جایی میدیدمش و از دور براش دستی چیزی تکون میدادم. شاید جوابم رو می داد. حالا که دیگه مرده البته... اما خوب اینجوری دوست داشتم... ه
Friday, January 7, 2011
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
3 comments:
despicable me ro kheili midustam, eshghe man e un agha bad akhlagh nekbat e :)
eival Barney! khoda az in khaab ha nasib kone.
che khub neveshti 2bare :) :* missed shode budi.
hehe, un ketab aro man fek konam vaghty dabestaan budam khundam! hamin e alan inhame messed up shodam dige. ziad ham yadam nis che modeli bud, ehtemalan nesfesh ro ham nafahmidam un moghe. dust daram dobare bekhunam. are yadame man ham dabestan budam az in khanume khosham miumad, chand ta az ketab haash ro khunde budam unmoghe', ba inke ehtemalan hichisho nafahmidam vali behesh eraadat peida kardam.
hala bayad ye ruz dobare bekhunamesh bebinam ghazie ash chi bood ;)
Post a Comment