Sunday, March 14, 2010

no one was there, I was alone!

بعضی از احساسات را باید بنشینی بهشان فکر کنی تا در وجودت پا بگیرند. باید بنشینی بهشان شاخ و بال بدهی. باید هی به خودت یادآوری کنی که در فلان موقع این حس در من قوی بود و به فلان دلیل قوی بود. باید بروی سراغ دفتر خاطرات‌هایی که تحت تاثیر آن حس قوی نوشته شده‌اند. باید بنشینی آنها را بخوانی و بگذاری همان حس دوباره به وجود بیاید و زیاد شود تا اینکه بی‌تابت کند.

این روزها زیاد کار می‌کنم. کارهای بیخود و باخودی. فرصت نشستن و خاطره بافتن و فکر کردن را از خودم می‌گیرم و همین‌جوری‌هاست که بیست وچهار ساعت شبانه روزم را خوش و خرم می‌گذرانم. اگر فرصت کنم و بنشینم به نقاشی کردن که دیگر هیچ کدام از فاکتورهای زندگی شاهانه را کم نخواهم داشت. کار مثل خاک می‌ماند، آتش بی‌تابی آدم را سرد می‌کند.

امسال اولین عیدی است که بدون بابا می‌آید. اولین عیدی است که بابا به من عیدی نمی‌دهد. اولین عیدی است که نیست برای بوی سنبل ذوق کند. کلاً اولین عیدی است که بابا نیست. دلم برایش تنگ شده اما نمی‌توانم به این دلتنگی فکر کنم. حق ندارم. اگر این کار را بکنم آن گریه بی‌پایانی که نباید شروع شود شروع می‌شود. نباید بروم سراغ خاطره‌هایم. باید خاطره‌ها را بگذارم لای ورق‌های دفترهای رنگ‌وارنگم خاک بخورند و بپوسند. باید خاطره‌های امسال را بگذارم همین طرف سال تحویل بمانند و خودم بروم آن طرف که از دستشان در امان بمانم. فکرها را هم باید بگذارم.

همه چیز را باید بگذارم. خودم، به تنهایی، باید از این دروازه رد شوم. ه

4 comments:

Unknown said...

ولی‌ قول بده که ما رو هم با خودت ببری اونور. خیال ما رو، خاطره‌های ما رو.. باشه؟

من نتونستم. بابا رو هم هرسال آوردم با خودم. آخرین سال یادمه باهاش چای میخوردم که سال تحویل شد، بعد از اون سال، دیگه همیشه موقع سال تحویل چای میخورم یکی‌ هم برای بابا می‌ریزم، که شاید بیاد بشینه پیشم..

Lily said...

Hug!

Anonymous said...

farzane man sare saale tahvil yadetam hatmanam doaat mikonam. to ham mano doa kon.
jaie babat sabz.

Unknown said...

عیدت مبارک فیفیلی!!! :* :* :* :* >:D<