Sunday, February 14, 2010

سه واحد ریاضی یک با نمره ده! ه

توی فنی یک استاد ریاضی بود که همه سر و دست می‌شکستن که با اون درس بردارن. اسمش هم داوودی بود فک کنم... گلی، یادت می‌آد که کی رو میگم؟ وقتی ظرفیت کلاسش پر می‌شد ملت درسشون رو با یه استاد دیکه بر می‌داشتن و ميرفتن سر کلاس داوودی می‌نشستن. من هم چند جلسه رفتم سر کلاسش. در حد سه یا چهار جلسه، این قدر که جوگیریم التیام پیدا کنه. تو همین چند جلسه، یه بار استاد وسط درس دادن دنباله‌های دام دارام و دیم دیریم برگشت و گفت :«بچه‌ها هیچ‌وقت با کسی که همه‌چیزش رو از دست دااده در نیفتین. چون اون آدما دیگه چیزی برای از دست دادن نداره اما شما هنوز می‌تونید یه چیزایی را ببازید.». این چیزی که بی‌ربط بی‌ربط برگشت گفت شاید هیچ معنایی نداشت، اما منو خیلی تحت تاثیر قرار داد. بخوام روراست باشم، اونجا که نشسته بودم یهو به اون آدمی که چیزی نداشت که از دست بده حسودیم شد. انگار اون آدم با همه بی‌چیزیش یه جور قدرت خارق‌العاده داشت.

اینجا که هستم با اون قدرت خارق‌العاده یک قدم فاصله دارم. با تنها چیزی که برام مونده و ترس مداومم از به فنا رفتنش، منتظر دست روزگارم که ببینم من رو به اونجا می‌رسونه یا نه؟ مدام به این فکر می‌کنم که چی شد که داوودی یهو برگشت و اون حرف حکیمانه رو تو کلاس بیخ تا بیخ پر از آدمش گفت؟ چی شد که من اونجوری به اون آدم واهی غبطه خوردم؟ چی شد که اون صحنه و اون حرف این‌طور سمج تو یاد من موند و هی تکرار شد تا امروز که من این قدر شبیه اون آدم شدم؟ بعد یه حسی تو وجودم مثل این جادوگر بدجنس‌های تو کارتون‌ها که سر تا پا سیاه پوشیدن میاد بالا، انگار که بخواد بگه: «فرزانه تو توی کلاس ریاضی داوودی طلسم شدی!!». بعد من میام این چیزا رو اینجا می‌نویسم به این امید واهی که شاید طلسمم اینجوری بفهمه که دستش رو جلو همه رو کردم و بشکنه.

مثل زندانی‌ها که برای بعد از آزادی برنامه می‌ریزن، مثل دانشجوها که برای بعد از امتحانات رویا می‌بافن، مثل بچه‌ها که برای بزرگسالیشون آرزوهای دور و دراز به هم می‌بافن؛ گاهی خودم رو غافلگیر می‌کنم که برای بعد از رسیدن به اون منبع قدرت دی-دیریمینگ می‌کنم. ببینم؟ من تنها دیوونه این دنیا‌ام یا کسی دیگه ای هم هست؟ ه

4 comments:

Lily said...

wow zoong, you're a life-saver, u know that?! I was desperately trying to remember his last name! I loved him sooo much ... he was so cute and darling! Yup, he used to do that all the time, right in the middle of discussing the stupid lectures about math and stuff, he'd start to talk about his ways and attitudes towards life, and I never felt like he was trying to "advise" us or anything ... he was just talking casually ... hoping that maybe one of those many students would remember what he said and apply it somewhere ... vaghty andakhtan esh biroon enghad e narahat shodam

Lily said...

cheghad adabi harf zadam! Baooo!
btw ... ghodrat be che dard mikhore bacham! bechasb be chizi ke dari ...

Golnaz said...

man in dvoonero doost daram! ba hameye havoohayi ke saram ovord!

ea said...

gol haam daashtan kharaab mishodan. raftam baraashun khaak-e ghavi kharidam o rikhtam paashun. khub shodan kam kam...
kaash mishod baraaye to ham khaak-e ghavi befrestam... shaakhe haat ro haras konam :(
zendegie oonjaa aadam ro zood pir mikone...
:*