Sunday, April 26, 2009

ناجی

بالاخره سر می رسی

در یکی از این روزهای خستگی

سر می رسی

و من، ه

من به خودم می گویم: آمد! ه

آمد و تمام شد. ه

تمام شد

روزهای سخت

روزهای دوری

از این دوستِ جان

که تا به حال هرگز ندیده بودمش! ه

No comments: