Thursday, February 3, 2011
مامان
مامان می گوید: «ما دبستان که می رفتیم، با چادر می رفتیم و توی مدرسه چادرها را در می آوردیم. بابای مدرسه هم تو نمی آمد. بعد صف می بستیم و می رفتیم سر کلاس. ماهی یک بار بچه های زرنگ کلاس ها و بچه های تنبل کلاس ها را می اوردند سر صف به همه ما نشان می دادند. برای زرنگها دست می زدیم و می گفتیم آفرین صدآفرین و الخ. بعد برای تنبل ها می خواندیم «خفّت، خجالت بکش. از خجالت شدی آب!». این را ناظم یادمان داده بود». می گوید: «من را هیچ وقت نبردند سر صف، نه زرنگ بودم و نه تنبل». بعد بلافاصله خدا را شکر می کند که تنبل نبوده. به مامان پنجاه و اندی سال پیش فکر می کنم که سر صف می ایستاده و می ترسیده که نکند صدایش کنند. به وقتی فکر می کنم که صدایش نمی کرده اند و می ایستاده و تنبل ها و زرنگ ها را تحقیر و تشویق می کرده. حتما یک جورهایی خوشحال بوده که جای تنبل ها نیست و حتما دلش هم برای تنبل ها می سوخته. شاید کمی هم حسرت می خورده که زرنگ نیست اما تقریبا مطمئنم که قویترین حسی که در وجودش داشته چیزی شبیه به حس زندانی ای بوده که هم سلولش را بالای دار می بیند و می داند که خودش از مرگ جسته. ه
Tuesday, February 1, 2011
برنامه ای برای یک شب خوب
آرایش کنید و لباس قشنگ بپوشید. می توانید هرچه قدر دوست دارید از عطر خواهرتان استفاده کنید. اگر باران می بارد بروید عین اسکلها توی پارک قدم بزنید. (در اینجور مواقع سگ را بزنی از خانه بیرون نمی اید و پارک خیلی خیلی خلوت و جرم خیز است، بنابراین تنها به پارک نروید). بعد از پارک با دوستتان بروید رضالقمه ساندویچ شامی بخورید. (بهتر است از ظهر هیچ چیز نخورده باشید و در شرف مرگ از شدت گرسنگی باشید). اینقدر بخورید که احساس کنید در صورت تکان خوردن بالا می آورید. (دقت کنید که در این مرحله تکان نخورید و بالا نیاورید چون اگر این کار را بکنید رضا لقمه هایی که خورده اید حیف می شوند). بعد از غذا به خانه بروید و به همه اهل منزل پز غذایی که خورده اید را بدهید. (می توانید برای اثبات اینکه رضا لقمه خوشمزه است یکی از ساندویچ ها را با خودتان به خانه ببرید و بین اهل منزل تقسیم کنید. یادتان نرود در زمانی که اهل منزل در حال سق زدن سهم ساندویچشان هستند از مضرات فست فودهای غربی و مزایای شامی و سبزی و نان لواش حرف بزنید. سعی کنید که تبلیغاتتان خیلی موجز باشد چون سهم اهل منزل از ساندویچی که بینشان تقسیم کرده اید به زور به اندازه یک گردو می شود، بنابراین زمان زیادی را به گوش کردن به صحبت های شما راجع به رضا لقمه اختصاص نمی دهند). بعد از ادای دین به بنیان گذار رضا لقمه به اتاقتان بروید، آرایشان را پاک کنید، مسواک بزنید و بخوابید. ه
Sunday, January 30, 2011
ابلوموف رضائی
ابلوموف میخوانم. با ترجمه سروش حبیبی که به طرز تکاندهندهای خوب است. کتاب آیینه میگذارد روبروی ضعفهای شخصیتی ادمها. تا میایم فلان شخصیت داستان را قضاوت کنم، خودم یا یکی از اطرافیانم را میبینم که به جای واسیلی واسیلیف یا ایوان ایوانویچ یا هر کس دیگری توی صفحههای کتاب جولان میدهیم. این دیدن خودم توی صفحههای کتاب، این آدمهای صد تا یک غاز دور و بر ابلوموف و استراحت مداومش توی اتاق خاکگرفته بدجوری افسردهام میکند. با این حال، به خواندن ادامه میدهم. کتاب خوبی است و از آن بهتر ترجمه کتاب است. ترجمهاش خیلی دلنشین است. ه

Saturday, January 29, 2011
تو و دیو
تو که اینقدر خوبی! پس اون دیو بدجنسی که با شکل و شمایل تو اینور و اونور میره از کجا میآد؟ دهنت رو باز کن ببینم. شاید اونجا قایم میشه. ه
Wednesday, January 26, 2011
بگو رنگها برگردند
توی خیابانهای تهران راه میروم و مردمی را میبینم که جوان و پیرشان، شاد و ناراحتشان، زن و مردشان لباسهای سیاه میپوشند. لابلای تهرانیهایی که انگار از یک مراسم عزا برگشتهاند و دارند به مراسم عزای دیگری میروند میگردم و یاد کارتونی میافتم که سالهای سال قبل توی شبکه چهار دیده بودم. اسم کارتون
chromophobia (1966)
بود.ه
در شهر من، مردم یاد گرفتهاند که از رنگها بترسند. ه
chromophobia (1966)
بود.ه
در شهر من، مردم یاد گرفتهاند که از رنگها بترسند. ه


Tuesday, January 25, 2011
سرگرمی ۲۰۱۱
برا خودم یه بازی جدید پیدا کردم. هر شب، آخر شب، برا سرگرمی یه کلمه رو سرچ میکنم. هر کلمهای که هوس کنم رو. هر کلمهای که بتونه احساس اون شبم رو توصیف کنه. تو تصاویر گوگل سرچش میکنم و همه عکسایی که برای اون کلمه پیدا میشه رو نگا میکنم، بعد سرگرم میشم و میرم میخوابم. ه
همین. ه
همین. ه
Subscribe to:
Posts (Atom)